مسیرم را خواهم ساخت،
به سوی قلب شهر خواهم شتافت،
در اطراف پرسه میزنم، آرام میگیرم،
برایم جامی بیاور،
برای اینکه مرا یاری کنی از فراز و نشیب زندگی سربلند بیرون بیایم، نیازی به کلاهخود نداری،
به دل رود میزنم،
غرور احمقانهام را مقصر بدان.
تو مرا بلند میکنی و
در خود محو مینمایی،
تمام ارمغانی که به من میدهی، تردید است،
چیزی مانند راه رفتن میان زمین و آسمان.
مرا بالاتر میبری،
تماماْ وجود مرا از آن خود میکنی،
و حال من احساس میکنم در حال زندگی کردنم،
زندگی در یک کویر.